سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوتاه سروده های ادونیس

یادداشت ثابت - جمعه 93/3/31 11:43 عصر| | نظر


ادونیس






ترجمه (اصلی)
ستار جلیل زاده

ریاح الجنون

صدِئتْ عَرَباتُ النهارْ 
صَدىء الفارسُ. 
إننی مقبلٌ من هناکْ 
من بلاد الجذور العقیمهْ 
فَرَسی برعمٌ یابسُ 
وطریقی حِصارْ. 
ما لکم , ما لکم تَسخرونْ ؟ 
اهرُبوا فأنا من هناکْ 
جئتکم, فلبستُ الجریمهْ 
وحملتُ إلیکم ریاحَ الجنونْ .

بادهای جنون آمیز

درشکه های روز اکسیده شدند 
و تک سوار نیز 
من از آن جا می آیم 
از سرزمین ریشه های بی حاصل 
اسبم شکوفه ی خشکی است 
و راهم بسته . 
شما برای چه ، برای چه به سخره می گیریدم ؟ 
بگریزید ، 
من آن جایی ام 
با تن پوشی از جنایت آمده ام 
و برایتان 
بادهای جنون آمیز را آورده ام .

2
دروب

أمسی غَدٌ والکونُ ترتیلةٌ 
تذوبُ ، - فی وجهی وحبّی تذوبْ ؛ 
یولد فی عینیّ معنى الضحى 
تبدأ من نفسیَ کلّ الدروبْ .

راه ها 
گذشته ام فردایی ، 
و هستی سرودی است 
که در رخسارم ذوب می شود 
و عشقم نیز . 
و در چشمانم زاده می شود معنای روز 
و آغاز می گردد تمامی راه ها از درونم .


الصخرة

رضیتُ بما شئتِهِ : أغنیاتیَ 
خبزی ومملکتی کلماتی ـ 
فیا صَخْرتی أثقِلی خُطُواتی 
حملتُک فجراً على کتفیَّ ، 
رسمتُکِ رؤیا على قَسَماتی.

تخته سنگ

آن چه را که می خواستیش ، پذیرفتم 
ترانه هایم نان منند ، 
و سخنانم مملکت منند ، 
ای تخته سنگ من ، گام هایم را سنگین کن 
زیرا سپیده دمان تو را بر دوش برده ام 
و چون رؤیایی تو را بر خطوط رخسارم نقش بسته ام .


جسر الدموع

ثَمّة جسْرٌ من الدمع یمشی معی 
یتکسّر تحتَ جفونی 
ثَمّة فی جلدیَ الخَزفیّ 
فارِسٌ للطفوله 
یربطُ أفراسه بظلّ الغصونِ 
بحبال الریاحْ 
ویغنّی لنا بصوتِ نبیٍّ : 
\" أیَهذی الریاحْ 
أیّهذی الطفوله 
یا جسوراً من الدّمعِ 
مسکورةً وراء الجفونِ . \"

پل سرشک ها

پلی از سرشک ها این جاست 
که با من راه می روند 
و پسِ پلک هایم می شکنند 
این جا ، 
زیرِ پوستِ سفالینه ام 
کودکِ تکسواریست 
که اسب هایش را با طنابِ بادها ، 
به سایه ی شاخه ها می بندد 
و با صدایی پیامبرگونه برایمان آواز می خواند : 
\" ای بادها 
ای کودکی 
ای پل های سرشکِ شکسته در پسِ پلک ها . \"


الکرسی

مِن زَمَنٍ صرختُ بالمدینه : 
یا قشْرَةَ العالم فی یَدیّ. 
من زمنٍ تَمْتَمتُ للسفینه ـ 
أُغنیَتی فی اللهب الوردیّ : 
أَلکلُّ أو لا شیء. 
تَعِبتُ یا أحفادیّ الصِغار 
منّی ، من البِحار ، 
هاتوا لیّ الکرسیّ .

صندلی

سال ها در شهر فریاد زدم 
ای پوست جهان میان دستانم 
سال ها زیر لب ترانه ام را در آتشی گلرنگ 
برای کشتی زمزمه کردم 
همه یا هیچ . 
ای نواده های کوچکم ، 
خسته شدم 
از خویشتن ، از دریا ها ، 
برایم صندلی بیاورید .


أخلق أرضاً

أخلقُ أرضاً تثورُ معی وتخونُ 
أخلق أرضاً تجسّسْتُها بعروقی 
ورَسمْتُ سماواتِها برعدی 
وزیّنتُها ببروقی، 
حدّها صاعِقٌ وموجٌ 
ورایاتُها الجفونُ.

سرزمینی می سازم 
سرزمینی می سازم 
که با من به جوش و خروش آید 
و غدارانه رفتار کند 
سرزمینی می سازم 
که با رگ هایم کشف نمودمش 
و آسمانش را 
و با رعد و برق نقش و تزیین بسته ام 
مرزش آذرخش است و موج 
و پلک ها بیرق هایش .



الجرس

النّخیلُ انحنى 
والنهارُ انحنى والمسارْـ 
إنه مُقبلٌ ، إنه مثلُنا ؛ 
غیر أنّ السماءْ 
رفعت باسْمِه سقفَها الممطرا 
ودنّتْ کی تُدلّی 
وجهَه ، فوقَنا ، جرَساً أخضرا .

ناقوس

درخت نخل خمیده شد 
مسیر نور و روز خمیده شد 
او می آید 
بسان من و تو 
با این تفاوت که سقف بارانیش را 
آسمان به نامش برافراشته 
و نزدیک می شود 
تا که چهره اش را بر سرمان بیاویزد 
چونان ناقوس سبزی.


/www.jehat.com/


پیوند‌ها

Online User