بزرگان ادبیات عرب
یادداشت ثابت - جمعه 94/6/21 12:45 عصر| | نظر
مفاخر و بزرگان
در سیر تدوین و رشد علوم ادبیات عرب افراد بسیاری زحمت کشیده اند که نتایج تلاش این بزرگان اکنون به صورت کتب و رساله نمایان است و طلاب و پژوهشگران این عرصه از آنها استفاده می کنند
در این بخش برآنیم تا به بیان زندگی بزرگان و مفاخر این راه بپردازیم تا طالبان این علوم را مشوقی باشد در راه فرا گیری و نشر این علومی که خدمتگزار فهم سخنان قرآن و ائمه اطهار می باشند
در اولین بخش این موضوع به بیان زندگی محمود بن عمر بن محمد بن عمر خوارزمی معروف به ابو القاسم زمخشری صاحب تفسیر کشاف می پردازیم
برای مطالعه بیوگرافی ایشان به ادامه مطلب مراجعه کنید
« زمخشرى» با نام کامل محمود بن عمر بن محمد بن عمر خوارزمى از بزرگان مذهب حنفى و معتزلى به شمار مىآید.
ابن کثیر در کتاب« البدایه و النهایه»( ج 12، ص 272) مىگوید:« محمود بن عمر بن محمد بن عمر معروف به ابو القاسم زمخشرى مؤلف کشاف در تفسیر و مفصل در نحو است».
زمخشرى منسوب به زمخشر یکى از روستاهاى خوارزم است که ولادت وى در آنجا به سال 476 ق بوده است. با توجه به اینکه سال وفات وى را 538 ق دانستهاند، سال ولادت و مدت عمرى را که ابن کثیر نقل کرده درست به نظر نمىآید؛ زیرا اگر مدت عمر وى را یعنى 76، از 538 سال وفات کم نمائیم 462 مىشود پس باید سال ولادت پنج سال کمتر از عدد مذکور باشد یا اینکه مدت عمر وى 71 سال باشد.
زمخشرى در خوارزم زندگى مىکرد که سالهاى سال مرکز بزرگ علمى به شمار مىآمد و در آن دیار علم و معرفت رواج گستردهاى داشت. ولى در این مرکز دانشهاى فراوانى را بدست آورد، قرآن را حفظ کرد و حدیث را فرا گرفت و در واژهشناسى عربى مهارت پیدا کرد.
هیچیک از تذکرهنویسان تاریخ ورود وى به بغداد و مدت اقامت در آن را ضبط ننمودهاند. با حدس و گمان مىتوان گفت که وى براى تکمیل تحصیلات خوارزم به بغداد آمده است. همچنین بازگشت وى به درازا مىکشد به حدیکه نوجوانى و جوانى وى در این شهر سپرى مىشود و به سن کمال مىرسد و از نظر رشد عقلى و فکرى به مقام مناسبى ارتقا مىیابد.
وى به قصد زیارت بیت الله به حجاز سفر نمود. مدت اقامت زمخشرى در همسایگى خانه خدا چندین سال به درازا کشید و به همین مناسبت به وى لقب« جار الله» یعنى همسایه خدا داده شد که مراد از آن همسایگى و اقامت ایشان در کنار خانه خدا در شهر مکه است. وى سپس از مکه به خوارزم برگشت و در شهر جرجان خوارزم رحل اقامت افکند. در آنجا به مرض مبتلا شد و پس از آن وفات نمود. تاریخ نویسان وفات وى را شب عرفه سال 538 ق ضبط نمودهاند.
اساتید:
ادبیات عرب را از ابو الحسن على بن مظفر نیشابورى و ابو منصور اصفهانى فراگرفت. داودى در طبقات المفسرین( ج 2، ص 315) مىگوید:« زمخشرى وارد بغداد شد و از ابو الخطاب بن بطر و ابو سعد شقانى و شیخ الاسلام ابو منصور حارث و گروهى دیگر از دانشمندان، علم و معرفت آموخت».
آثار
زمخشرى آثار سودمندى تالیف نموده و به یادگار گذاشته است که از آن جمله است:
1- الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل
2- الفائق فى غریب الحدیث
3- اساس البلاغة
4- المقامات فى امثال العرب
5- ربیع الابرار و فصوص الاخبار
6- متشابه اسماء الرواة
7- اطراق الذهب
8- النموذج
9- الرائض فى الفرائض
10- النصائح الکبار
منبع:نرم افزار نور
تاریخچه خط عربی
یادداشت ثابت - جمعه 94/6/21 12:44 عصر| | نظر
خط عربی پیش از اسلام[ویرایش]
خط عربی بنیاد آرامی دارد و نخستین بار به وسیله ساکنان عربزبان نبطیه به مرکزیت پترا (از شهرهای مرزی ایران و روم، در اردن امروز) از سده دوم میلادی به استقلال رسید و گویشی از زبان آرامی در آن رایج بود که با خطی مشتق از آرامی نوشته می شد. از خط مزبور خطی موسوم به "سینایی نو" تحول یافت که تا سده چهارم میلادی در شبه جزیره سینا رواج داشت. اعراب ساکن در نبطیه همین خط را برای نوشتن زبان عربی اقتباس کردند که مآلاً به صورت های کوفی(در حیره و بعد در کوفه) و نسخ(در مکه و مدینه) در آمد و خط نسخ اساس نظام های نوشتاری در عالم اسلام قرار گرفت. الفبای عربی با افزودن شش صامت ویژه زبان عربی(ث، خ، ض، ظ، ذ، غ) که در خط آرامی وجود نداشت، تکمیل شد. برای این منظور نقطه ای بر هریک از نشانه های موجود افزودند. توالی ابجدی الفبای آرامی نیز برهم زده شد تا حروف هم شکل در پی یکدیگر قرار گیرند. تا پیش از اسلام مدرکی دال بر خط و سواد داشتن عربهای حجاز نیست، ولی از عربهای شمالی عربستان 5 مدرک که کهنهترین آنها مربوط به 512 میلادی است، بدست آمده. از عربهای جنوبی (مردم یمنی) نیز آثاری بدست آمدهاست که با حروف مسند مینوشتند. مردم حجاز که بر اثر صحرانشینی از نوشتن خط بیبهره ماندند. اما اندکی از آنها که کمی پیش از اسلام به عراق و شام میرفتند نوشتن را از آنها آموختند و عربی خود را با حروف نبطی یا سریانی و عبرانی مینوشتند. برای نمونه سفیانبن امیه که از بازرگانان آن دوره بود از کسانی بود که خط سریانی(سطرنجیلی) را به حجاز آورد.
خط عربی پس از اسلام[ویرایش]
در آغاز دوران اسلامی مسلمانان تلاش کردند قرآن را به نگارش در آورند. و عده? کمی از آنها که نوشتن میتوانستند شامل «علیبن ابی طالب»، «عمربن خطاب» و «طلحة بن عبیدالله» قرآن را به نگارش درآوردند. در این نگارش از حروف نبطی یا سریانی(سطرنجیلی) استفاده شد. خطهای نبطی و سریانی هر دو از خط آرامی منشا گرفته بودند. در این خط ابهامات زیادی بود و حروف بدون نقطه نوشته میشدند و مصوتهای کوتاه و برخی مصوتهای بلند مانند «ا» در میان واژهها نوشته نمیشد.
برای نمومه در این خط ب، ن، ت، ثوی همانند هم نوشته میشدند و یاح، خ، ج و یاسوشهمانند بودند.
پس از آنکه عربها ایران را تسخیر کردند، چون بیشتر عربها خواندن و نوشتن نمیدانستند، ایرانیان را برای کارهای دیوانی استخدام کردند. ایرانیان دیوان سالار نیز که پی به مشکلات خط عربی برده بودند تلاش کردند شیوه نوشتار را بهبود بخشند. ایرانیان با ذوق و سلیقه خود و با نیم نگاهی به خط پهلوی، خط نوشتاری را تکامل بخشیدند. در واقع خط عربی و فارسی کنونی، خطی است که ایرانیان در شکل گیری و تکامل آن سهم عمدهای داشتهاند.[نیازمند منبع]
اعراب خط نداشتهاند و خطی که از «حمیر» و «انبار» (استان انبار) به عربستان رفته و در زمان ظهور اسلام نشر یافتهاست، خط عربی نیست[نیازمند منبع]بلکه زبان عربی به این خط نوشته میشدهاست. و چون آثار مخطوط در قرون اولیه اسلامی و پس از آن، به زبان عربی نوشته میشد، خطی که بـا آن، زبان عربی ثبت میگردید، به نام خط عربی مشهور گردید.[نیازمند منبع]
شیوههای خط عربی[ویرایش]
خط عربی در آغاز در کلک (قلم) نسخ برگرفته از شیوه نگارش خط نبطی نوشته میشد. با فتح تیسفون کلک کوفی نیز بر آن اضافه شد که در کوفه رایج شد و این همان کلکی است که دیوانسالاران اصلاحات خود را بر آن اعمال کردند که بزودی در کلک (قلم) نسخ نیز انجام شد. سریانیهای مقیم شامخط عربی را با چند قلم مینوشتند که از آن میان، کلک سطرنجیلی ویژه کتابت تورات و انجیل بودهاست. کلک کوفی از کلک سطرنجیلی پدید آمد و هر دو قلم از هر جهت بهم میمانند.
بعدها در دوران عباسیان، کلکهای دیگری نیز برای این خط رواج یافت که شامل قلم جلیل، قلم سجلات، قلم دیباج، قلم اسطور مار بزرگ، ثلاثین، قلم زنبد، قلم مفتح، قلم حرم، قلم مد مرات، قلم عمود، قلم قصص و قلم حرفاج.
در زمان مأمون نویسندگی اهمیت پیدا کرد و نویسندگان در نیکو ساختن خط به پیکار پرداختند و چندین قلم دیگر به نام قلم مرصع، قلم نساخ، قلم رقاع، قلم غبارالحلیه، قلم ریاسی. و درنتیجه، خط کوفی به بیست شکل درآمد. ولی قلم نسخ، بهمان شکل پیشین در میان مردم و برای تحریرات غیررسمی معمول بود تا آنکه ابن مقله خوشنویس نامی متوفی به سال 328 ه. ق. با نبوغ خود قلم نسخ را به گونه نیکویی درآورد سپس به بازبینی زمان، خط نسخ فروعی پیدا کرد و به گونه کلی دو خط نسخ و کوفی در نوشتار عربی معمول گشت و هر کدام از آن شاخههایی داشت که در سده هفتم هجری مشهورترین آن به اقلام سته مشهور بوده است و به قرار زیر بودهاست: ثلث،نسخ، محقق، ریحانی، توقیع و رقاع.
اگرچه بعضی نوشتهاند که پیش از 200 ه.ق خطوطی بجز خط کوفی دیده شده است، اما اکثر دانشمندان ابن مقله را اولین مبتکر و مخترع خط عربی دانستهاند و پس از وی افرادی چون محمد بن سمسانی و محمد بن اسعد شیوه او را فرا گرفتند و ابوالحسن علی بن هلال معروف به ابن بواب، این شیوه را از آن دو آموخت و تکمیل و تنقیح کرد و بیشتر خطوطی که ابن مقله پدید آورده بود را کمال بخشید. ابن مقله در مورد اندازه حروف و اعتبار صحت آنها، کیفیت به دست گرفتن قلم و هنگام نوشتن و گذاردن بر روی کاغذ، ترتیب تراشیدن قلم و ملاکهای زیبایی خط و مانند اینها، مطالبی بیان داشته است.[1]
درباره? کلکهای خط پارسی در تذکره? مرآتالخیال آمده است که کلکهای خط پارسی دربرگیرنده: ثلث، رقاع، نسخ، توقیع، پژوهشگر و ریحان است و باز در آنجا آمده که خط هفتم تعلیق است که از رقاع و توقیع برآمده.
اوراق الورد
یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/6/28 7:21 صبح| | نظر
ضاع الحمار
ضاع حمارجحا فأخذ یصیح وهو یسأل الناس عنه: ضاع الحمار . والحمد لله.
قیل له: فهل تحمد الله على ضیاعه؟!
قال: نعم، لو أننی کنت أرکبه لضعت معه، ولم أجد نفسی
خر گم شده
خر جحا گم شد. پس جحا شروع کرد به داد زدن در حالی که از مردم در مورد آن سوال میکرد و میگفت: خرم گم شده، اما باز هم خدا را شکر! به او گفته شد: خدا را به خاطر گم شدن خرت شکر میکنی؟ گفت: بله، اگر من بر آن سوار بودم با آن گم می شدم و خودم را پیدا نمی کردم.
جحا والسائل
کان جحا فی الطابق العلوی من منزله ، فطرق بابه أحد الأشخاص ، فأطل من الشباک فرأى رجلا ،
فقال : ماذا ترید ؟
قال : انزل الى تحت لأکلمک ، فنزل جحا
فقال الرجل : انا فقیر الحال ارید حسنة یا سیدی . فاغتاظ جحامنه ولکنه کتم غیظه
وقال له : اتبعنی .ـ
وصعد:جحا الى أعلى البیت والرجل یتـبعه ، فلما وصلا الى الطابق العلوی التفت الى السائل
وقال له : الله یعطیک
فاجابه الفقیر : ولماذا لم تقل لی ذلک ونحن تحت ؟
وانت لماذا انزلتنی ولم تقل لی وانا فوق ؟
جحا و مرد گدا
جحا در طبقه بالای خانه بود، یکی در خانه اش را زد، پس از پنجره سر بیرون کرد و مردی را دید. گفت: چه میخواهی؟
گفت : بیا پایین میخواهم با تو حرف بزنم، پس جحا پایین رفت.
آن مرد گفت من تنگدستم، کمک نیکی می خواهم ای سرورم! جحا خشمگین شد اما خشمش را نشان نداد. و به او گفت : دنبالم بیا
جحا به بالا رفت و مرد به دنبال او می رفت، پس هنگامی که به طبقه بالا رسیدند جحی رو به گدا کرد و گفت: خدا به تو بدهد! گدا گفت: چرا زمانی که پایین بودیم این چیز را نگفتی؟جحی گفت: تو چرا مرا پایین کشیدی و خواسته ات را به من نگفتی زمانی که بالا بودم؟؟؟؟؟
حجی و عمل الصالح
رأى جحا رجل یغرق فی البحر فهب لنجدته فاخذه ورماه الى البحر
فقال الرجل لماذا رمیتنی فقال جحا
( أفعل الخیر وارمیه البحر)
جحی و کار نیک
جحی مردی را در حال غرق شدن در دریا دید، پس به کمک او شتافت و پس از نجات دادنش او را دوباره به دریا انداخت، آن مرد به جحا گفت: چرا مرا به دریا انداختی؟ جحی گفت: کار نیک انجام بده و به دریا انداز.( ضرب المثل عربی است)
جحا والقراءة بالحلبی
دفع احدهم کتابا الى جحالیقراءه ..فعسرت علیه قراءته.. ولم یعرف ما فیه واراد جحا
ان یتخلص من المازق فسال الرجل: من این جاءک هذا الکتاب؟ فقال الرجل من مدینة حلب..
فقال جحا: صدقت..ومن قال لک انی اعرف القراءة بالحلبی؟
جحا و خواندن به زبان حلبی!!!
یکی به جحا کتابی ( نامه ای) داد تا تا آن را برای او بخواند.. اما خواندن آن نامه برای جحی دشوار بود..و نفهمید در آن چه نوشته شده است، پس خواست از آن رهایی یابد، لذا از آن مرد پرسید این نامه از کجا برای تو رسیده است؟ مرد گفت: از شهر حلب.. جحا گفت: درست میگویی.. و چه کسی به تو گفته که من خواندن به زبان حلبی را بلدم؟؟؟
جحا و جاره
استعار جحایوما من جاره قدرا(وعاء - طنجرة) وتأخر فی رده فطلبه جاره منه فأعطاه
القدر(وعاء - طنجرة) وآخر صغیر فقال له جاره ماهذا؟ قال لقد ولد عندی البارحة
فسر جاره وأخذ القدر(وعاء - طنجرة).وبعد فترة استعارجحا من جاره قدرا
اکبر واغلى ثمنا وبقی القدر فترة من الزمن وبعدها سأله جاره عن خبر
القدر(وعاء - طنجرة) فقال جحارحمه الله مات قبل أیام فغضب جاره وقال کیف یاجحا او یموت
القدر(وعاء - طنجرة) فقال جحا تصدق بالولادة وتکذب بالموت؟
جحا و همسایه اش
روزی جحا دیگی از از همسایه اش قرض کرد، و در پس دادنش تاخیر کرد، پس همسایه اش انرا از او خواست. جحی آنرا به همراه یک دیگ کوچک به او داد. همسایه اش به او گفت: این چیست؟ جحی گفت: دیشب دیگ تو نزد من زاییده بنابراین همسایه خوشحال شد و دو دیگ را برد. و بعد از مدتی جحا یک دیگ بزرگترو با ارزش تر از همسایه اش به قرض گرفت. و این دیگ مدتی نزد او باقی ماند، بعد از این مدت همسایه اش خبر آن دیگ را از او خواست، جحا به او گفت: خدا او را رحمت کند، پس همسایه اش نسبت به او خشمگین شد و گفت : ای جحا چگونه ممکن است دیگ بمیرد؟ جحا گفت: ولادت را باور میکنی اما مرگ را انکار میکنی؟( ولادت دیگ کوچک و مرگ دیگ بزرگ)!!!!!!!!
اشعاری از بدر شاکر السیاب
یادداشت ثابت - شنبه 93/4/1 12:2 صبح| | نظر
ترجمه: هادی محمدزاده
چشمانت جنگلی از درختان نخلند در آغاز صبح
عیناکِ غابتا نخیلٍ ساعةَ السحر
Your eyes are two palm tree forests in early light,
یا دو ایوان بلند که ماه در دوردستشان می درخشد
أو شرفتانِ راحَ ینأى عنهُما القمر
Or two balconies from which the moonlight recedes
چشمانت وقت تبسم
چون تاکستانی است پر از برگ
عیناکِ حین تبسمانِ تُورقُ الکروم
When they smile, your eyes, the vines put forth their leaves,
و رقص نور هاست در چشمت چون رقص هزار ماه در برکه
وترقصُ الأضواءُ .. کالأقمارِ فی نهر
And lights dance .. like moons in a river
انگار پارو یی موج انداخته است بر آن ها در آغاز صبح
یرجُّهُ المجدافُ وَهْناً ساعةَ السحر...
Rippled by the blade of an oar at break of day;
و انگار ستارگان در ژرفای چشمانت می تپند
کأنّما تنبضُ فی غوریهما النجوم
As if stars were throbbing in the depths of them . . .
و در مه مبهم اندوه شناورند
وتغرقان فی ضبابٍ من أسىً شفیف
And they drown in a mist of sorrow translucent
چون دریایی که دست غروب لمسش کند
کالبحرِ سرَّحَ الیدینِ فوقَهُ المساء
Like the sea stroked by the hand of nightfall;
پر از لرزش پاییز و هرم زمستانند
دفءُ الشتاءِ فیه و ارتعاشةُ الخریف
The warmth of winter is in it, and the shudder of autumn,
پر از نور و مرگ و تولد و تاریکی
و الموتُ و المیلادُ و الظلامُ و الضیاء
And death and birth, darkness and light;
ولرزش گریه ها
روی پری روحم فرو می ریزد
فتستفیقُ ملء روحی، رعشةُ البکاء
A sobbing flares up to tremble in my soul
اوجی مهار ناشدنی که آسمان را در بر می کشد
ونشوةٌ وحشیةٌ تعانق السماء
And a savage elation embracing the sky,
چون شیدایی طفلی که از ماه می هراسد
کنشوةِ الطفلِ إذا خاف من القمر
Frenzy of a child frightened by the moon.
گویی رنگین کمان ها ابر می نوشند و قطره قطره در باران آب می شوند ....
کأنَّ أقواسَ السحابِ تشربُ الغیوم..
وقطرةً فقطرةً تذوبُ فی المطر ...
It is as if archways of mist drank the clouds
And drop by drop dissolved in the rain …
انگار کودکان در باغ های انگور قهقهه سر می دهند
وکرکرَ الأطفالُ فی عرائش الکروم
As if children snickered in the vineyard bowers,
و سکوت گنجشکان را بر درخت می شکنند
ودغدغت صمتُ العصافیرِ على الشجر
The song of the rain rippled the silence of birds in the trees
سرود باران
انشوده المطر
چیک...
چیک....
چیک ....
أنشودةُ المطر
مطر
مطر
مطر
Rain song
Drop,
Drop,
Drop,
غروب خمیازه می کشد و ابر ها اشک های سنگینشان را فرو می بارند:
تثاءبَ المساءُ و الغیومُ ما تزال
تسحّ ما تسحّ من دموعها الثقال :
Evening yawned, from low clouds
Heavy tears are streaming still.
توگویی طفلی است که قبل از خواب راجع مادرش که در جستجویش است هذیان می گوید
کأنّ طفلاً باتَ یهذی قبلَ أنْ ینام
بأنّ أمّه - التی أفاقَ منذ عام
It is as if a child before sleep were rambling on
About his mother (a year ago he went to wake her, did not find her; Then when he kept on asking,
و به او می گویند مادرش پس فردا بر خواهد گشت
فلم یجدْها، ثم حین لجَّ فی السؤال
قالوا له : " بعد غدٍ تعود" –
he was told:
"After tomorrow, she"ll come back again"
بی شک او برخواهد گشت
لابدّ أنْ تعود
That she must come back again,
دوستانش به نجوا می گویند او آنجاست کنارآن تپه , برای همیشه به خواب مرگ فرو شده است
و إنْ تهامسَ الرفاقُ أنّها هناک
فی جانبِ التلِ تنامُ نومةَ اللحود،
Yet his playmates whisper that she is there
In the hillside, sleeping her death for ever,
از خاک اطرافش می خورد و باران می نوشد
تسفُّ من ترابها و تشربُ المطر
Eating the earth around her, drinking the rain;
تو گویی ماهیگیری غمگین تورهایش را بر می چیند
و بر سرنوشت و آب ها لعنت می فرستد
کأنّ صیاداً حزیناً یجمعُ الشباک
ویلعنُ المیاهَ و القدر
As if a forlorn fisherman gathering nets
Cursed the waters and fate
و وقتی ماه فرو شد آوازی در افق می پیچد
چیی
چیی
باران ...
چیک
چیک
باران...
و ینثرُ الغناء حیث یأفلُ القمر
مطر، مطر، المطر
مطر، مطر، المطر
And scattered a song at moonset,
Drip, drop, the rain
Drip, drop, the rain
بانوی من!
می دانی باران می تواند چه اندوهانی به همراه داشته باشد ؟
أتعلمین أیَّ حزنٍ یبعثُ المطر ؟
Do you know what sorrow the rain can inspire?
و ناودان ها وقتی فرو می ریزند چگونه هق هق می کنند؟
وکیف تنشجُ المزاریبُ إذا انهمر ؟
And how gutters weep when it pours down?
و چه حس عجیبی به آدم تنها در باران دست می دهد؟
و کیف یشعرُ الوحیدُ فیه بالضیاع؟
Do you know how lost a solitary person feels in the rain?
باران بی انتهاست
به اندازه ی خون های ریزان
به اندازه گرسنگان
به اندازه عشق
به اندازه ی کودکان
به اندازه ی مرگ.
بلا انتهاء_ کالدمِ المُراق، کالجیاع کالحبّ کالأطفالِ کالموتى –
Endless,- like spilt blood, like hungry people, like love, like children, like the dead,-
چشمان تو و باران ها
سرگردانم می کنند
هو المطر
ومقلتاک بی تطیفان مع المطر
Endless the rain.
Your two eyes take me wandering with the rain,
در سراسر خلیج تندر هایی بر سواحل عراق دست می سایند
وعبرَ أمواجِ الخلیجِ تمسحُ البروق
سواحلَ العراقِ
Lightning"s from across the Gulf sweep
The shores of Iraq
مروارید ها و ستارگانشان
گویی می خواهند درخشش آغازند
بالنجومِ و المحار،
کأنها تهمُّ بالبروق
With stars and shells,
As if a dawn were about to break from them
اما شب رویشان روکشی از خون می کشد
فیسحبُ اللیلُ علیها من دمٍ دثار
But night pulls over them a coverlet of blood.
رو به خلیج فریاد می زنم:
ای خلیج !
أصیحُ بالخیلج : " یا خلیج
I cry out to the Gulf: "O Gulf,
ای بخشنده ی لولو و صدف و مرگ!
یا واهبَ اللؤلؤ و المحارِ و الردى
Giver of pearls, shells and death!"
و صدا چون ضجه ای انعکاس می یابد:
فیرجع الصدى کأنّهُ النشیج :
And the echo replies, as if lamenting:
ای خلیج! ای بخشنده ی لولو و صدف و...
"یا خلیج: یا واهب المحار و الردى "
می شنوم که عراق از تندر ها در خود گنجینه می سازد
أکادُ أسمعُ العراقَ یذخرُ الرعود
I can almost hear Iraq husbanding the thunder,
و در بیابان ها و کوهستان ها آذرخش می اندوزد
و یخزنُ البروقَ فی السهولِ و الجبال
Storing lightning in the mountains and plains,
تا زمانی که مردان از آن مهر و موم برگیرند
حتى إذا ما فضّ عنها ختمَها الرجال
So that if the seal were broken by men
طوفان ها در این وادی از ثمودیان هیچ اثری باقی نخواهند گذاشت
لم تترک الریاحُ من ثمود
فی الوادِ من أثر
The winds would leave in the valley not a trace of Thamud.
می شنوم که نخل ها باران می نوشند
أکادُ أسمعُ النخیلَ یشربُ المطر
I can almost hear the palmtrees drinking the rain,
و می شنوم که روستا ها مویه سر می دهند
و مهاجران با پارو ها و بادبان ها می جنگند
و أسمعُ القرى تئنّ ،
و المهاجرین
یصارعون بالمجاذیفِ و بالقلوع
Hear the villages moaning and emigrants
With oar and sail fighting
طوفان ها و تندر های خلیج آواز می خوانند :
باران باران باران ....
عواصفَ الخلیجِ و الرعود ، منشدین
مطر .. مطر .. مطر
The Gulf winds of storm and thunder, singing
Rain.. rain..rain (Drip, drop, the rain)
و در عراق گرسنگی است
وفی العراقِ جوعٌ
And there is hunger in Iraq,
و وقت درو
غله ها و خرمن هاشان
به هر طرف پراکنده می شود
وینثرُ الغلال فیه موسم الحصاد
The harvest time scatters the grain in-it,
تا غرابان و ملخ ها شکمی از عزا درآورند
لتشبعَ الغربانُ و الجراد
That crows and locusts may gobble their fill,
دانه ها و سنگ آسیاب ها بر هم ساییده می شوند
و تطحن الشوان و الحجر
Granaries and stones grind on and on,
آسیاب حول محورش می چرخد و انسان ها حول محور آن
باران باران باران
و تطحن الشوان و الحجر
رحىً تدورُ فی الحقولِ … حولها بشر
مطر
مطر
مطر
Mills turn in the fields, with humans turning
Drip, drop, the rain
Drip, Drop, Drop
و چه اشک ها که نریختیم شب کوچ!
وکم ذرفنا لیلةَ الرحیل من دموع
How many tears we shed when came the night for leaving
و از ترس ملامت- باران را بهانه آوردیم
چیک, چیک
چیک, چیک
ثم اعتللنا - خوفَ أن نُلامَ - بالمطر
مطر
مطر
We made the rain an excuse, not wishing to be blamed
Drip, drop, the rain
Drip, drop, the rain
گاه کودکیمان
آسمان در زمستان ابری می شد
و منذ أن کنّا صغاراً، کانت السماء
تغیمُ فی الشتاء
Since we had been children, the sky
Would be clouded in wintertime,
و باران می آمد
و یهطلُ المطر
And down would pour the rain,
و هر سال گاه سرسبزی زمین
گرسنه می شدیم
وکلّ عامٍ - حین یُعشبُ الثرى- نجوع
And every year when earth turned green the hunger struck us.
عراق سالی را بی گرسنگی سر نکرد
چیک, چیک
چیک, چیک
ما مرَّ عامٌ و العراقُ لیسَ فیه جوع
مطر
مطر
مطر
Not a year has passed without hunger in Iraq.
Rain
Drip, drop, the rain
Drip, drop
در هر قطره ی باران
فی کلّ قطرةٍ من المطر
In every drop of rain
در جوانه های سرخ و زرد دانه ها و لاله ها
حمراءَ أو صفراءَ من أجنّة الزهر
A red or yellow color buds from the seeds of flowers.
و در تمام اشک های گرسنگان و برهنگان
و کلّ دمعةٍ من الجیاعِ و العراة
Every tear wept by the hungry and naked people
و در تمام قطره های خون بردگان
And every spilt drop of slaves" blood
خنده ای است در انتظار آغاز تازه ای
فهی ابتسامٌ فی انتظارِ مبسمٍ جدید
Is a smile aimed at a dawn
یا نوک پستانی که بر لبان کودک گرسنه ای بشکوفد
أو حلمةٌ تورّدتْ على فمِ الولید
A nipple turning rosy in an infant"s lips
در جهان فردای جوان و زندگی بخش
In the young world of tomorrow, bringer of life.
چیک, چیک
چیک, چیک
مطر
مطر
مطر
Drip.....
Drop.....
(the rain . . .In the rain)
عراق روزی در باران شکوفه خواهد داد
سیعشبُ العراقُ بالمطر
Iraq will blossom one day
رو به خلیج فریاد می زنم:
ای خلیج !
أصیحُ بالخلیج : " یا خلیج:
I cry out to the Gulf: "O Gulf:
ای بخشنده ی لولو و صدف و مرگ
یا واهبَ اللؤلؤ و المحار و الردى"
Giver of pearls, shells and death!"
و صدا چون ضجه ای انعکاس می یابد:
فیرجع الصدى کأنه النشیج :
The echo replies as if lamenting
ای خلیج ای بخشنده ی لولو و صدف و...
"یا خلیج: یا واهب المحار و الردى"
"O Gulf: Giver of shells and death."
خلیج به خاطر بخشش زیادش
کف آب های شور و صدف
روی ماسه ها
می پراکند
وینثرُ الخلیجُ من هباته الکثار
على الرمال ، رغوه الأجاج ، و المحار
And across the sands from
among its lavish gifts
The Gulf scatters fuming froth and shells
و استخوان بینوا مهاجران غرق شده را که از ژرفای خلیج و سکون آن برای همیشه مرگ می نوشند
و ما تبقى من عظام بائس غریق
من المهاجرین ظل یشرب الردى
من لجة الخلیج و القرار
And the skeletons of miserable drowned emigrants
Who drank death forever
From the depths of the Gulf, from the ground of its silence,
و در عراق هزاران افعی
می صافی در می کشند
وفی العراق ألف أفعى تشرب الرحیق
And in Iraq a thousand serpents drink the nectar
از شکوفه ای که فرات آن را با شبنم پرورانده است
من زهرة یربها الرفات بالندى
From a flower the Euphrates has nourished with dew.
و پژواک صدا را می شنوم
که در خلیج می پیچد :
و أسمعُ الصدى
یرنّ فی الخلیج:
مطر
مطر
مطر
I hear the echo
Ringing in the Gulf:
Rain . . .
Drip, drop, the rain . . .
Drip, drop.
کوتاه سروده های ادونیس
یادداشت ثابت - جمعه 93/3/31 11:43 عصر| | نظر
ترجمه (اصلی)
ستار جلیل زاده
ریاح الجنون
صدِئتْ عَرَباتُ النهارْ
صَدىء الفارسُ.
إننی مقبلٌ من هناکْ
من بلاد الجذور العقیمهْ
فَرَسی برعمٌ یابسُ
وطریقی حِصارْ.
ما لکم , ما لکم تَسخرونْ ؟
اهرُبوا فأنا من هناکْ
جئتکم, فلبستُ الجریمهْ
وحملتُ إلیکم ریاحَ الجنونْ .
بادهای جنون آمیز
درشکه های روز اکسیده شدند
و تک سوار نیز
من از آن جا می آیم
از سرزمین ریشه های بی حاصل
اسبم شکوفه ی خشکی است
و راهم بسته .
شما برای چه ، برای چه به سخره می گیریدم ؟
بگریزید ،
من آن جایی ام
با تن پوشی از جنایت آمده ام
و برایتان
بادهای جنون آمیز را آورده ام .
2
دروب
أمسی غَدٌ والکونُ ترتیلةٌ
تذوبُ ، - فی وجهی وحبّی تذوبْ ؛
یولد فی عینیّ معنى الضحى
تبدأ من نفسیَ کلّ الدروبْ .
راه ها
گذشته ام فردایی ،
و هستی سرودی است
که در رخسارم ذوب می شود
و عشقم نیز .
و در چشمانم زاده می شود معنای روز
و آغاز می گردد تمامی راه ها از درونم .
3
الصخرة
رضیتُ بما شئتِهِ : أغنیاتیَ
خبزی ومملکتی کلماتی ـ
فیا صَخْرتی أثقِلی خُطُواتی
حملتُک فجراً على کتفیَّ ،
رسمتُکِ رؤیا على قَسَماتی.
تخته سنگ
آن چه را که می خواستیش ، پذیرفتم
ترانه هایم نان منند ،
و سخنانم مملکت منند ،
ای تخته سنگ من ، گام هایم را سنگین کن
زیرا سپیده دمان تو را بر دوش برده ام
و چون رؤیایی تو را بر خطوط رخسارم نقش بسته ام .
5
جسر الدموع
ثَمّة جسْرٌ من الدمع یمشی معی
یتکسّر تحتَ جفونی
ثَمّة فی جلدیَ الخَزفیّ
فارِسٌ للطفوله
یربطُ أفراسه بظلّ الغصونِ
بحبال الریاحْ
ویغنّی لنا بصوتِ نبیٍّ :
\" أیَهذی الریاحْ
أیّهذی الطفوله
یا جسوراً من الدّمعِ
مسکورةً وراء الجفونِ . \"
پل سرشک ها
پلی از سرشک ها این جاست
که با من راه می روند
و پسِ پلک هایم می شکنند
این جا ،
زیرِ پوستِ سفالینه ام
کودکِ تکسواریست
که اسب هایش را با طنابِ بادها ،
به سایه ی شاخه ها می بندد
و با صدایی پیامبرگونه برایمان آواز می خواند :
\" ای بادها
ای کودکی
ای پل های سرشکِ شکسته در پسِ پلک ها . \"
6
الکرسی
مِن زَمَنٍ صرختُ بالمدینه :
یا قشْرَةَ العالم فی یَدیّ.
من زمنٍ تَمْتَمتُ للسفینه ـ
أُغنیَتی فی اللهب الوردیّ :
أَلکلُّ أو لا شیء.
تَعِبتُ یا أحفادیّ الصِغار
منّی ، من البِحار ،
هاتوا لیّ الکرسیّ .
صندلی
سال ها در شهر فریاد زدم
ای پوست جهان میان دستانم
سال ها زیر لب ترانه ام را در آتشی گلرنگ
برای کشتی زمزمه کردم
همه یا هیچ .
ای نواده های کوچکم ،
خسته شدم
از خویشتن ، از دریا ها ،
برایم صندلی بیاورید .
7
أخلق أرضاً
أخلقُ أرضاً تثورُ معی وتخونُ
أخلق أرضاً تجسّسْتُها بعروقی
ورَسمْتُ سماواتِها برعدی
وزیّنتُها ببروقی،
حدّها صاعِقٌ وموجٌ
ورایاتُها الجفونُ.
سرزمینی می سازم
سرزمینی می سازم
که با من به جوش و خروش آید
و غدارانه رفتار کند
سرزمینی می سازم
که با رگ هایم کشف نمودمش
و آسمانش را
و با رعد و برق نقش و تزیین بسته ام
مرزش آذرخش است و موج
و پلک ها بیرق هایش .
8
الجرس
النّخیلُ انحنى
والنهارُ انحنى والمسارْـ
إنه مُقبلٌ ، إنه مثلُنا ؛
غیر أنّ السماءْ
رفعت باسْمِه سقفَها الممطرا
ودنّتْ کی تُدلّی
وجهَه ، فوقَنا ، جرَساً أخضرا .
ناقوس
درخت نخل خمیده شد
مسیر نور و روز خمیده شد
او می آید
بسان من و تو
با این تفاوت که سقف بارانیش را
آسمان به نامش برافراشته
و نزدیک می شود
تا که چهره اش را بر سرمان بیاویزد
چونان ناقوس سبزی.
/www.jehat.com/
غیرآرشیویها
-
.
کتاب جدید عربی سال هفتم (اول دبیرستان) 92-93
فیلم محمد رسول الله(ص)
بازی فلسطینی نجات مسجد الأقصی
جستارهای زبانی-ادبیات تطبیقی
سیری در زبان عربی
آموزش مکالمه عربی فصیح
راهنمای تصویری مفردات عربی
حکایة عربیة
ترانه های عربی برای کودکان
فرهنگ لغتها , فرهنگ لغت تصویری
مشهورترین فرهنگهای نوین عربی
ادبیات و زبان عربی
پیوندها
-
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
در انتظار آفتاب
دست خط ...
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
شعر
مــــبــــلـــــــغ اسـلـــام
خورشید پنهان
نشریه حضور
MATIN 3DA
****شهرستان بجنورد****
ندای دریا
صراط مستقیم
برترین لحظه ها
هیئت بیت العباس (ع) روستای المشیر
نمایندگی دوربین های مداربسته
یادداشتها و برداشتها
بیصدا ترازسکوت...
►▌ رنگارنگ ▌ ◄
تراوشات یک ذهن زیبا
کارشناس مدیریت دولتی
پاتوق دوستان
بنده ی ناچیز خدا
*bad boy*
غزل عشق
ریحانة المصطفی
خوش آمدید
شهریار کوچه ها
وطنم ایران ، دوستت دارم
اواز قطره
یه دختره تنها
تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل
... و همچنین گزیده ای از اشعار پسانیمایی
profosor
شکیبا
اینجا گرانیگاه است
اختراعی تحقیقی
متین
سالار نیوز خسروشاه
آتیه سازان اهواز
نور غدیر
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
allah is my lord
عسل
صبا-سمپاد گرمی
بهار عشق
رویایی زندگی کردن...
تینا
دختران حوا
موسوی2
فقط خدا
ولایت مدار
vagte raftan
اکبر پایندان
مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان .
استقلال
زمان-زندگی؟
غم
مهندسی صنایع و مدیریت استراتژیک
قوطی عطار
مبین دشتی
عربی(آقای مبین دشتی)